کلک تازه
پسرم تازه 2 روزه یاد گرفتی موقع خوردن دهنتو ببندی یا زبونتو محکم به سقف دهانت میچسبونی پدرم در میاد تا بهت غدا بدم اخه اینم کار بود تو یاد گرفتی فدات شم چیزای خوب یاد بگیر عشق من ...
نویسنده :
مامان
15:19
غذای کمکی
ارادم چون درست حسابی شیر مامانی رو نمیخوری واینکه زوری یه کم شیر خشک اونم با قطره چکون میخوردی که الان دیگه لب نمیزنی دکتر اولای 5 ماهگیت غذاتو شروع کرد یه لیست غذایی داد اول فرنی بعد حریره بادامه بعد سوپ و........ شما پسر گلم یه بار فرنی خوردی دیگه لب نزدی ناچار سرلاک برنج گرفتیم خدا رو شکر بهتر میخوری حریره هم بهت ندادم ترسیدم حساسیت کنی اما سوپ دادم بدت نیومد عاشق غذاهایی هستی که ما میخوریم البته من همه رو بهت میچشونم الهی بمیرم برات به خدا اگه ضرر نداشت حسابی بهت میخوروندم وقتی ما غذا میخوریم انقدر دست و پا میزنی از گلوم پایین نمیره انشالا زود میگذره راحت میشیم عزیزم همه چی یواش یواش . ...
نویسنده :
مامان
15:16
بزرگترین علاقه اراد
عزیزم الان 4ماه و 20 روزته یه سری علاعق داری که خیلی باهالن مثلا عاشق اینی که بشینی رو گردن بابایی یا بابایی بلندت کنه لوستر رو بگیری دردرم که جای خودش وای وای عاشق اینی که لخت باشی همین که احساس میکنی میخوام لباس تنت کنم دادو فریادو شروع میکنی عاشق بستنی و شلیل هم هستیی خیلی چیزا دوست داری . حالا از همه بیشتر عاشق حمومی نمیدونی چقدر حموم دوست داری اونقدر که میگی از صبح تا شب اونجا باشیم هر روز میبرمت حموم یه روزایی 2 بار 3 بارم شده هر بار نیم ساعت 40 دقیقه اونجاعیم باز میاییم بیرون کلی گریه و دادو بیداد میکنی کافیه ببینی چراغ حموم روشنه دیگه نمیدونی چیکار کنی منو بابایی جرات نداریم بریم به بابایی میگم همه بچه ها از حموم فرار میکنن پسر ...
نویسنده :
مامان
15:15
بستنی لادن
دیروز 6 مرداد 1391 جمعه بعدازظهر بود بابایی گفت بریم بیرون گفتم بریم امام زاده صالح سرراهم بریم تجریش ویتامینه لادن معجون بخوریم رفتیم اول معجون خوردیم لادن یکی از ویتامینه های معروف تهرانه یادش به خیر وقتی تو رو باردار بودم هر هفته میرفتیم.کلی از خامه وبستنیش و میوش بهت دادم خیلی دمست داشتی اگه برات ضرر نداشت همه رو میدادم. اینم عکسای اراد ...
نویسنده :
مامان
15:09
تپش قلب منی
دعوا کردیم
امروز پسر خوبی نبودی همش بهانه گیری الکی میکردی همه بازیهارو باهات کردم اروم نشدی بردمت خونه همسایه اروم نشدی بردمت بیرون اروم نشدی هر کار دوست داشتی کردم اروم نشدی عصبانی شدم سرت داد زدم تو هم سر من داد زدی کلی با هم دعوا کردیم بابایی که شب اومد اشتیمون داد ...
نویسنده :
مامان
23:45
اولین تجربه شهربازی
عزیزم نیمه شعبان عقد محضری دایی سعید بود از اونجا که برگشتیم خاله فریبا و خاله سهیلا بودن گفتیم بریم شهر بازی حاضر شدیم رفتیم تو دیگه خیلی خیلی خسته بودی از صبح تو بغل بودی خسته بودی فدات شم رفتیم دایی سعیدو زندایی هم اومدن بچه ها کلی کیف کردن تو هنوز نمیتونستی چیزی سوار شی فقط نشوندیمت ازت عکس گرفتیم بعدشم دایی اینا رفتن بچرخن ما هم همگی رفتیم دفتر پارک و ازشون خواهش کردیم پیوند دایی و خانمش رو پشت میکروفن بهشون تبریک بگن 3 بار اعلام کردن بدو بدو اونا هم اومدن کلی سورپرایز شده بودن خاره خوبی براشون شد اینم چند تا از عکسات ...
نویسنده :
مامان
23:40
تولد
سلام عزیز دلم . با اومدنت زندگیمون رو عوض کردی تو نشانه ای از قدرت خدا هستی .از به وجود امدنت تا موندنت .٩ ماه با هم زندگی کردیم خندیدیم ترسیدیم خوردیم خابیدیم گریه کردیم همه جور حسی رو با هم تجربه کردیم ازت معذرت میخوام که تو اون ٩ ماه خیلی ازیتت کردم اما قول میدم حالا که اومدی تا زنده ام نذارم اذیت بشی و چیزی ناراحتت کنه زندگی برام یک نواخت شده بود که تو با اومدن غیر منتظرت اونو عوض کردی از وقتی اومدی تنها دلیل زنده بودن من و بابایی هستی تو با اومدنت عشق من و بابایی رو کامل کردی به زندگیمون عشق دادی تو تنها عشق من و بابایی هستی و از همه کس و همه چیز مهمتری تو حس قشنگ مادری رو به من هدیه کردی تمام لحظه های با تو بودن رو دوست...
نویسنده :
مامان
23:37
اولین خرابکاری عشقم
یه بسته پفک باز نشده بهت دادم که باهاش سرگرم باشی رفتم اشپزخونه که به غذا سر بزنم اومدم دیدم انقدر اونو چروندی که باز شده ریخته تمام سرو صورتت و فرشو رختخابتو کثیف کرده نمیدونی چقدر ذوق کردم کیف کردم دمت گرم شیطون من ...
نویسنده :
مامان
23:35